دیروز تولد برادرم بود ؛ نه آن برادرم ، آن یکی برادم !
او مثل من نیست ؛ نمی داند شیزوفرنی چیست !
همیشه یکیست :
خونِ سردی که در رگهایش جاریست ؛
فکر هایش که همیشه به ... منتهی ست !
دست نیافتنی تر از هر بیست !!!
دوست داشتنی تر از آنکه خودش می داند کیست ...
اینکه مثل خودم عاشق فقط نگاه کردن است ، یعنی فهمیده است از عمق یک نگاه عمیق ، چه ناپیدا ها پیدا میشود ...
داشتم از منظر یک پیاده ، به جاده زندگی اش فقط نگاه می کردم :
پر از منظره های زیبا بود ، پر از سکوهایی برای اوج گرفتن ...
اما مهمتر از اینها ؛ یکطرفه بود ...
پارک کردن و دور زدن هم ممنوع بود !
خوشحالم که خداوند ، چند سال پیش ، این ریسک را پذیرفت که به او اعتماد کند ؛ که فرصتش دهد تا نزدیکش شود ! خیلی نزدیک ...
در مورد مسافت جاده اش هیچ آرزویی ندارم ؛ اما می دانم که حق ندارد زودتر از من به عوارضی برسد ...
تولدش مبارکش ...